فوت شدن، گذشتن و از دست رفتن فرصت: فرصتی چون هست دل را کن تهی از اشک و آه وقت چون گردید فوت از گریه و زاری چه سود؟ صائب. رجوع به فوت، فوت شدن و فوت کردن شود
فوت شدن، گذشتن و از دست رفتن فرصت: فرصتی چون هست دل را کن تهی از اشک و آه وقت چون گردید فوت از گریه و زاری چه سود؟ صائب. رجوع به فوت، فوت شدن و فوت کردن شود
مست شدن. مست گشتن. انتشاء. استنشاء. تنشی. خذم. نشوه. (از منتهی الارب). رجوع به مست گشتن شود. ، معجب و متکبر و مغرور شدن. و رجوع به مست و مست گشتن و مست شدن شود
مست شدن. مست گشتن. انتشاء. استنشاء. تنشی. خذم. نشوه. (از منتهی الارب). رجوع به مست گشتن شود. ، معجب و متکبر و مغرور شدن. و رجوع به مست و مست گشتن و مست شدن شود
گول شدن. احمق شدن. احمق و ابله شدن، در بیت ذیل از مولوی، معنی وقت تلف کردن. بیهوده وقت گذراندن را می دهد: کی نظارۀ اهل بخریدن بود آن نظارۀ گول گردیدن بود. مولوی
گول شدن. احمق شدن. احمق و ابله شدن، در بیت ذیل از مولوی، معنی وقت تلف کردن. بیهوده وقت گذراندن را می دهد: کی نظارۀ اهل بخْریدن بود آن نظارۀ گول گردیدن بود. مولوی
محبوب شدن. (یادداشت مؤلف). لیط. لوط: شرس، دوست گردیدن نزد کسانی. (منتهی الارب). مورد محبت قرار گرفتن، محب کسی گشتن. رفیق و یار و غمخوار او شدن. محبت پیدا کردن به کسی. مهربان شدن. دوست شدن. رفیق شدن. (از یادداشت مؤلف) : دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیاده کند. (گلستان). هر بدی که توانی با دشمنان مکن که روزی دوست گردند. (گلستان). هر آن دشمنی را که بر وی احسان کنی دوست گردد. (گلستان). با دوست چو بد کنی شود دشمن تو با دشمن اگر نیک کنی گردد دوست. شاه سنجان (از امثال و حکم). - امثال: دشمن دوست نگردد. (جامع التمثیل)
محبوب شدن. (یادداشت مؤلف). لیط. لوط: شرس، دوست گردیدن نزد کسانی. (منتهی الارب). مورد محبت قرار گرفتن، محب کسی گشتن. رفیق و یار و غمخوار او شدن. محبت پیدا کردن به کسی. مهربان شدن. دوست شدن. رفیق شدن. (از یادداشت مؤلف) : دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیاده کند. (گلستان). هر بدی که توانی با دشمنان مکن که روزی دوست گردند. (گلستان). هر آن دشمنی را که بر وی احسان کنی دوست گردد. (گلستان). با دوست چو بد کنی شود دشمن تو با دشمن اگر نیک کنی گردد دوست. شاه سنجان (از امثال و حکم). - امثال: دشمن دوست نگردد. (جامع التمثیل)
دور شدن. دور گشتن. (یادداشت مؤلف). عران. انزیاح. زیوح. زیح. قصاء. قصاء. میط. میطان. طحو. نزح. نزوح. طلق. تنفل. اغراب، دور گردیدن از دیار خویش. شطوره. شطور. شطاره، دورگردیدن از مردمان به رغم ایشان. (منتهی الارب) : که از فر و اورنگ او در جهان بدی دور گشت آشکار ونهان. فردوسی. چو از سروبن دورگشت آفتاب سر شهریار اندر آمد بخواب. فردوسی. رجوع به دور شدن شود
دور شدن. دور گشتن. (یادداشت مؤلف). عران. انزیاح. زیوح. زیح. قصاء. قصاء. میط. میطان. طحو. نزح. نزوح. طلق. تنفل. اغراب، دور گردیدن از دیار خویش. شطوره. شطور. شطاره، دورگردیدن از مردمان به رغم ایشان. (منتهی الارب) : که از فر و اورنگ او در جهان بدی دور گشت آشکار ونهان. فردوسی. چو از سروبن دورگشت آفتاب سر شهریار اندر آمد بخواب. فردوسی. رجوع به دور شدن شود
نابود شدن. فنا شدن. مقابل فنا کردن: اما سخن درست این باشد کز ذات و صفات خود فنا گردد. عطار. چون قلم از باد بد دفتر ز آب هرچه بنویسی فنا گردد شتاب. مولوی
نابود شدن. فنا شدن. مقابل فنا کردن: اما سخن درست این باشد کز ذات و صفات خود فنا گردد. عطار. چون قلم از باد بد دفتر ز آب هرچه بنویسی فنا گردد شتاب. مولوی
پائین آمدن. تنزل یافتن: هستم من آن بلند که گشتم ز چرخ پست هستم من آن عزیز که ماندم ز دهر خوار. سنائی. ، خراب شدن: که گفتی جهان سر بسر گشت پست پس آنگه یکی گفت کایوان شکست. فردوسی. ، با زمین هموار شدن. یکسان شدن با زمین
پائین آمدن. تنزل یافتن: هستم من آن بلند که گشتم ز چرخ پست هستم من آن عزیز که ماندم ز دهر خوار. سنائی. ، خراب شدن: که گفتی جهان سر بسر گشت پست پس آنگه یکی گفت کایوان شکست. فردوسی. ، با زمین هموار شدن. یکسان شدن با زمین