جدول جو
جدول جو

معنی فوت گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

فوت گردیدن
(بَ اَ تَ)
فوت شدن، گذشتن و از دست رفتن فرصت:
فرصتی چون هست دل را کن تهی از اشک و آه
وقت چون گردید فوت از گریه و زاری چه سود؟
صائب.
رجوع به فوت، فوت شدن و فوت کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاش گردیدن
تصویر فاش گردیدن
آشکار شدن، شایع شدن، فاش شدن، برای مثال چرا گوید آن چیز در خفیه مرد / که گر فاش گردد شود روی زرد (سعدی۱ - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ گُ دَ)
فلج شدن. رجوع به فلج شدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
موم شدن، نرم شدن:
نگردد موم هرگز هیچ آهن
نگردد دوست هرگز هیچ دشمن.
(ویس و رامین).
چو لقمان دید کاندر دست داود
همی آهن به معجز موم گردد.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ زَ دَ)
مست شدن. مست گشتن. انتشاء. استنشاء. تنشی. خذم. نشوه. (از منتهی الارب). رجوع به مست گشتن شود.
، معجب و متکبر و مغرور شدن.
و رجوع به مست و مست گشتن و مست شدن شود
لغت نامه دهخدا
(سُ خوَرْ / خُرْ دَ)
گول شدن. احمق شدن. احمق و ابله شدن، در بیت ذیل از مولوی، معنی وقت تلف کردن. بیهوده وقت گذراندن را می دهد:
کی نظارۀ اهل بخریدن بود
آن نظارۀ گول گردیدن بود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا شِ / شُ مَ / مُ دَ / دِ شُ دَ)
تغییر یافتن. دگرگون شدن:
بسی صورت بگردیده ست عالم
ازین صورت بگردد عاقبت هم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ / چِ زَ دَ)
محبوب شدن. (یادداشت مؤلف). لیط. لوط: شرس، دوست گردیدن نزد کسانی. (منتهی الارب). مورد محبت قرار گرفتن، محب کسی گشتن. رفیق و یار و غمخوار او شدن. محبت پیدا کردن به کسی. مهربان شدن. دوست شدن. رفیق شدن. (از یادداشت مؤلف) :
دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیاده کند. (گلستان). هر بدی که توانی با دشمنان مکن که روزی دوست گردند. (گلستان). هر آن دشمنی را که بر وی احسان کنی دوست گردد. (گلستان).
با دوست چو بد کنی شود دشمن تو
با دشمن اگر نیک کنی گردد دوست.
شاه سنجان (از امثال و حکم).
- امثال:
دشمن دوست نگردد. (جامع التمثیل)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ / ءِ صِ کَ دَ)
دور شدن. دور گشتن. (یادداشت مؤلف). عران. انزیاح. زیوح. زیح. قصاء. قصاء. میط. میطان. طحو. نزح. نزوح. طلق. تنفل. اغراب، دور گردیدن از دیار خویش. شطوره. شطور. شطاره، دورگردیدن از مردمان به رغم ایشان. (منتهی الارب) :
که از فر و اورنگ او در جهان
بدی دور گشت آشکار ونهان.
فردوسی.
چو از سروبن دورگشت آفتاب
سر شهریار اندر آمد بخواب.
فردوسی.
رجوع به دور شدن شود
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ دَ)
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَدَ)
کور شدن. نابینا شدن: عمی، تعمی، کور گردیدن. (منتهی الارب). و رجوع به کور شدن و کور گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ شُ دَ)
نابود شدن. فنا شدن. مقابل فنا کردن:
اما سخن درست این باشد
کز ذات و صفات خود فنا گردد.
عطار.
چون قلم از باد بد دفتر ز آب
هرچه بنویسی فنا گردد شتاب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ تَ)
آشکار شدن. فاش شدن:
چراگوید آن حرف در خفیه مرد
که گر فاش گردد شود روی زرد.
سعدی (بوستان).
رجوع به فاش و فاش شدن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَهْ)
پائین آمدن. تنزل یافتن:
هستم من آن بلند که گشتم ز چرخ پست
هستم من آن عزیز که ماندم ز دهر خوار.
سنائی.
، خراب شدن:
که گفتی جهان سر بسر گشت پست
پس آنگه یکی گفت کایوان شکست.
فردوسی.
، با زمین هموار شدن. یکسان شدن با زمین
لغت نامه دهخدا
(فُ شِ کَ تَ)
ول گشتن. هرزه گردی کردن. آواره بودن. بیکار بودن. دنبال کاری نرفتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پست گردیدن
تصویر پست گردیدن
پایین آمدن تنزل یافتن، خراب شدن، یکسان شدن با زمین هموار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفوض گردیدن
تصویر مفوض گردیدن
وا گذار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گول گردیدن
تصویر گول گردیدن
احمق شدن ابله گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدا گردیدن
تصویر فدا گردیدن
فدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فایت گردیدن
تصویر فایت گردیدن
فایت شدن: اگر غفلت و تقصیری در راه آید فرصت فایت گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاش گردیدن
تصویر فاش گردیدن
آشکار شدن ظاهر شدن یا فاش شدن خبر. پراگنده شدن خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست گردیدن
تصویر پست گردیدن
((~. گَ دَ))
پایین آمدن، فرومایه شدن
فرهنگ فارسی معین